روت کم شد؟

دیشب با همسرخان مهربون شده بودیم نشستیم با هم فوتبال تماشا کنیم. بایرن-رئال

هنوز همسرخان شروع کرد به کری خوندن که گل اولو خوردن. گل بعدی و بعدی. بعد گل سوم، برا این که بیشتر از این شرمنده نشه من رفتم خوابیدم و تنهاش گذاشتم.

با تشکر فراوان از سرجیو و کریس عزیز. دمتون گرم حسابیییییییی.

هیچی دیگه صبحشم دیدم لامصب کریس یکی دیگه هم زده.:))

اون رفته...

مثلا اگه نمیرفتی الان مثل این بودی

حیف...

رسیدگی بشه لطفا

خدااااااااااااا

چرا منو اینقدر پیچیده آفریدی که هیچکس نمیتونه منو درک کنه؟

اگه فرقی هم بکنه

مثلا دلمون باید به حال لباسشویی بسوزه که سه بار پیاپی توش لباس ریختیم و شسته یا خودمون که بیدار موندیم منتظر لباسشویی که بشوره لباسا رو

...

گدایی محبت اولین بار که این عبارتو شنیدم خندیدم گفتم: مگه آدم بیشعوره که اینکارو بکنه؟
بعد از یک سال اول با تو بودن کم کم از عمق وجودم این فرآیند گدایی محبت رو حس کردم
تا امروز میشه 4 سال و خرده ای. چه احمق بودم من که نمیتونستم تحمل کنم و گدایی میکردم از تو
با اشک و التماس. چه مغرور بودی
-فقط یه دقیقه بغلم کن تا آروم شم
-توقع تو زیاده
حالم از این مکالمه ها به هم میخورد. چقدر به خودم فحش دادم که احمق حیفه عشق تو براش.
خلا ی بود که باید با تو پر میشد و نمیشد. کم کم قفسمو ساختم و شدم اینی که الان هستم.
تنها عاشق تنهایی. دیگه شبا منتظرت نمیمونم. خودم تنهایی با تنهاییم خلوت میکنم گاهی تا صبح و چه لذت بخشه.
اما رسیدن به اینجا سخت بود 4 سال. له کردن عشقم به تو که پاک بود و عمیق. اما شد.
ولی امشب ورق برگشت. وقتی اومدی گفتی رفتارم مثل قبل نیست. باهات سرد شدم. باید محبتو از من گدایی کنی.
دیر فهمیدی آقا دیر. اما من خوشحالم از این وضع و از حال تو لذت میبرم. باور نمیکنم اینقدر سنگدل شده باشم اما تو منو این شکلی کردی. میدونم عزیزم حس تلخیه وقتی از تو اتاق صدام میکنی: نمیخوابی؟ و من میگم: نه دارم کتاب میخونم. میدونم به آغوشم نیاز داری اما حیف...
دلم میخواست همونجا انگشت میکردم تو حلقم و همه ی این حرفا رو تو صورتت بالا میاوردم. اما نه هنوز زوده
زوده که با یه عذرخواهی سر و تهشو هم بیاری. 4 سال وقت داشتی برا عاشق شدن اما نشدی. ندیدی منو. مغرور بودی. تازه میخوام جولان بدم تو این پیروزیم.
امشب برا خودم جشن گرفتم. بستنی و شیرینی کره ای و فندق و چای حیف نسکافه تموم شده بود.

---

اینا خلاصه شده افکاری هستن که در مورد احساساتم در این 5 سال به ذهنم هجوم آورده بود

I don't mind

اصلا من یه اخلاقی دارم خوب یا بد نمیدونم؟
یه چیزایی رو میذارم کنار کلا. مثلا میخوام به خودم ثابت کنم اصلا برام مهم نیست.
بعد کلی ذوق میکنم. خودمم در عجبم؟؟؟ یعنی بعدش در عجب میشم!
مثلا یه مراسمی رو که از قبل کلی براش برنامه ریزی کرده بودمو نمیرم
یا یه ساعت مونده به پایان مهلت ثبت نام آزمون ارشد برگه ثبت نامو پاره کردم
یا یه دوست که کلی لطف میکنه و جویای احوالم میشه، اصلا جوابشو نمیدم
مثلا که چی؟ ها؟

از آن دست حرف های خنده دار بیماران

امروز تو راهرو بخش ایستاده بودم که یکی از مریضا(یک پیرزن عزیز دل) از دور بهم اشاره میکنه. نگاش میکنم. دهنشو به قاعده ی یک دروازه باز کرده و با انگشت به دهنش اشاره میکنه!!!

-چیه مادر جان؟!
(دوباره همون کارو تکرار میکنه)
-(خدایا یعنی چش شده؟! خودت رحم کن) و میرم پیشش
-چی شده مادر جان؟
-(مادر جان با عصبانیت) نمیبینی هوا میره تو دهنم خب یه ماکس برام بیار
و من متاسف از اینکه اینقدر نفهم تشریف دارم میرم از افق براش یه ماکس بیارم

بیچاره خیلی زشت کشیدمش

+

تا حالا وقتی که ماسک داشتین، عطسه کردین؟ اصلا یه وضعی میشه نمیشه دیگه توش نفس کشید. امتحان کنید حتما ;)

ما هم گاهی بی ادب می شویم، بله!

امروز بعد یه هفته مرخصی رفتم سرکار، اوه اوه عجب بخشی بود، قیامتا!!!!

بعد چند ساعت که لهیده و داغون رو صندلی پخش شده بودم، دوستم مدام شماره آندوسکوپیو میگرفت اونجام کسی جواب نمیداد. برگشته از من میپرسه: آندوسکوپی امروز تعطیله؟ من: فوقانی یا تحتانی؟ اون: مسخره
دوست دیگرم که منفجر شده از خنده: تحتانی دیگه مگه نمیدونی امشب شب جمعه س :)))))))))

---

پ ن: اول صبحی یه حال اساسی کردم، یکی که اصلا اصلا فکرشو نمیکردم دلش برام تنگ شده بود :) اینقدر خوشم اومد که نگووو

آغوش

داشتن یه آغوش
که هر وقت دوست داشتی
بپَری توش
یعنی خوشبختی

کیک شربتی!!!

بالاخره کیکو پختم جای دوستان خالی بیسیار خوشمزه شد. جالبه همسری هوس کیک میکنه بعد که درست میکنم بیشترشو خودم میخورم اونوقت میگن چرا چاق میشی؟!

معرفی میکنم بچه ها کیک شربتی، کیک شربتی بچه ها

روحش شاد و یادش گرامی خوردیمش :(