8- مثل اشکی که به لب ها میرسه
جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۶ ب.ظ
امروز عصری دلم بدجور گرفته بود
بغض داشت خفه م میکرد
میگه: میخوای من شام درست کنم؟
میگم: نه میل ندارم
میگه: بریم بیرون شام بخوریم؟
میگم: نه
به دلم حسرتش میمونه، که بیاد کنارم بشینه، آروم تو گوشم بگه: عزیزم چی شده؟
تا بگم بهش شکستن دلم صدا نداشت اما شکست...
نشستم رو کاناپه بی هدف کانالارو عوض میکنم
یه دفعه میرسم به یه کانال که داره این آهنگو پخش میکنه
میرم سجاده و قرآنمو برمیدارم
دارم آروم میگیرم
پ ن: فکر میکنم گاهی خدا میخواد به هر وسیله بهمون بگه دنیا و آدماشو بیخیال "منو دریاب"
- ۹۲/۰۹/۰۸