ناوک

یک پرستار می گوید

ناوک

یک پرستار می گوید

دلتنگم، اما فکر نمیکردم بشم

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

از وقتی طرحم تموم شد و سرکار نمیرفتم، خوش میگذشت. از بس خسته شده بودم از دست همه چیه کارم. از دست مریضای بی ادب و قدر نشناس، از دست سرپرستار بدجنس، از دست همکارای زیرآب زن، از دست درد، سرطان، مرگ، غم.

اما این روزا حسابی دلتنگ اون روزام. دلتنگ یه دقیقه صحبت کردن با پیرمرد و پیرزنای بی دندون بامزه، دلتنگ خنده های قشنگشون، دلتنگ ولو شدن رو صندلی از فرط خستگی و کار، که بعدش چایی نخورده یادم بیاد از اول شیفت مدام میدویدم تو بخش و هنو نماز نخوندم. برم نماز بخونم و بیام ببینم چاییم یخ کرده. حتی برا سر و کله زدن با مریضای بدقلق دلتنگم.

  • رها

نظرات  (۲)

  • بنای با ثوات
  • منم دلم کار می خواد...
    پاسخ:
    جور بشه ایشالا

    خدا بهتون قوت بده

     

    آرزوی بهترین ها براتون

    پاسخ:
    با تشکر فراوون

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">