زامبی
از اون موقع٬ صدای سوسکایی رو که به توری فلزی در منتهی به حیاط میخورن٬ صدای ارواحی تجسم میکنم که میان سر و گوشی آب بدن و تو موقعیت مناسب حمله کنن. ازون بدتر مریضایی هستن که سحرخیز شدن و یکی یکی از جلو استیشن رد میشن ومیرن نمازخونه. احساس میکنم همشون زامبی هستن. از همه بیشتربه پیرزنی مشکوکم که دو سه باری میشه رفته و اومده. سر و صداهای بیرونم داره بیشتر میشه. هیچی دیگه اگه منوخوردن حلالم کنید. خدااا چه جوری برم دارو بدم.