ناوک

یک پرستار می گوید

ناوک

یک پرستار می گوید

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

تنهای تنهای تنها

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

جناب همسر رفت تهران. دیشب. برا یک کاری تو دانشگاه باید می رفت وزارتخونه.

میگه میری خونه مامانت یا مامانم. میگم هیچکدوم.

آخه تنهایی رو خیلی دوست دارم. خیلی زیااد. البته همیشه نه الان لازمش دارم.

اونم گیر داده که باید بری و تنها نباشی. آخرش راضیش کردم. قرار شد به مامانم نگه که داره میره. اگه بفهمه مجبورم میکنه برم خونشون.

مامانشم که میپیچونم.

خیلی باحاله این همسر ما. میگه اگه باردار نبودی میذاشتم ولی الان تو این وضعیت خطرناکه. میگم تابلو اون ماله ماه آخره که یهویی بچه میخواد به دنیا بیاد و باید سریع بری بیمارستان. هیچی دیگه کم آورد.

دیشبو که تنها بودم. صبح پا شدم نه حال صبحانه داشتم نه نهار. دیگه دلم به حال کودک درونم سوخت طفلکی. زنگ زدم مامان و گفتم تنهام و نهار میام. پشت تلفن که چیزی نگفت. ولی برم پخ پخ.

بازی

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ
آره من همون دخترم. همونم که قبل ازدواج معتقد بودم شوهر آدم باید فاصله سنیش با آدم حداقل باشه. اونجوری وقتایی که بخوای بچه بشی و بچه بازی دربیاری بهت گیر نمیده که نکن زشته. مثلا هوس کنی تو پارک تاب بازی کنی، پایه ت میشه.
آخرشم کار خودمو کردم. با مردی که کمتر از یکسال ازم بزرگتر بود ازدواج کردم. احساس افتخار هم می کردم از این کار.
حالا همون دختر خسته شده. دیگه نمی تونه. دیگه نمیتونه به این پسر بچه بفهمونه بابا این زندگیه، بازی نیست. مال دوتامونه. جدی بگیرش.
دیگه خسته شده و فقط نشسته و نگاه میکنه به پسر بچه ای که زندگی رو مثل بازی فرض کرده و داره با سرنوشت دو تاشون بازی میکنه.
مطمئنا پسر بچه وقتی بزرگ میشه که خیلی دیره...