دیگه حالش خوب خوب شد
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۵ ب.ظ
شب رفتم دیدنش. حالش بدتر شده بود. زرد و نحیف. یه سرم تقویتی داشت که وصل کردم.
فردا صبحش سرحال بود. سفید و گونه هاش گل انداخته بود. می خندید مثل همیشه. منم ذوق کرده بودم.
به همه می گفتم دیدین گفتم سرمشو بزنم خوب میشه. می خندیدم از ته دل.
گوشیم زنگ خورد. از خواب پریدم. با حرص جواب دادم. گفتن حالش بدتر شده. بعدشم رفت. به همین راحتی. همه ی مهربونیاشو با خودش برد.
عمه ی مهربونم رفت...
- ۹۳/۰۷/۰۲