ناوک

یک پرستار می گوید

ناوک

یک پرستار می گوید

بی حوصله گیانه

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۶ ب.ظ
این روزا بد جور بی حوصله شدم. از این که این ترم دانشجو قبول نکردم پشیمونم. آخه ترم پیش خیلی اذیت شدم. خودمو زیاد درگیر مسائلشون میکردم به علاوه انجام دو تا کار برام سنگین بود. اما حالا که فقط یک کار دارم احساس بیهودگی میکنم. هر چقدر سعی میکنم بشم مثل بعضی از زنا و تمام دغدغه م بشه خرید لباس عید و پختن شیرینی و خونه تکونی، نمیشه که نمیشه.

امروز فیلم the help رو دیدم. جالب بود. کلا با فیلمایی که توش برا یه تغییر بزرگ و مهم تلاش میکنن حال میکنم باشد که روزی ما هم در زندگیمان تغییر بزرگی ایجاد کنیم.


پ ن: همسری خیلی وقته کیک سفارش داده امشب دیگه باید بپزم:) حالا میذارم عسکشو


انتخاب

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ
همینجوری الکی نخواستمش وبلاگمو مدتی الکیاااااا فقط نمیدونم چم( چه اَم، چطورم؟) بود؟

قاطی پاتی بدجور
بعد اون کارم که تموم شد و سفرم که رفتم و برگشتم، شرایط طوری شد که باید تصمیم میگرفتم.
سخت بود.انگار یه عمر تخت گاز توی راه مستقیم رونده باشم و الان رسیدم به یه چهارراه موندم اون وسط همه دارن بوق میزنن نمیتونم انتخاب کنم هرکی یه چی میگه گیج گیجم.
به آسمون نگاه میکنم با شرمندگی سرمو میندازم پایین
خیلی تنهام. حالا دیگه همه ساکتن دارن منو نگاه میکنن ببینن چیکار میکنم. با بی میلی یه راهی رو میرم تنهای تنهای تنها


پ ن1: امشب اومده بودم وبلاگمو حذف کنم از اول تا آخرشو خوندم دلم نیومد لازمش دارم واسه امشبای تنهایی

پ ن2: تو دنیای مجازی کسی نگرانت بشه خوبه :)

پ ن3: این 12 نفر که دارن اینجا آوای باران میبینن مثلا اومدن مراقب مریضاشون باشن

استخاره؟!

پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ب.ظ
دو ماه پیش برا قبول یه کاری خیلی دو دل بودم
به توصیه بعضیا از بعضیا که قبولش داریم خواستیم برامون استخاره کنه
خیلی خوب اومد با خیر و برکت فراوان
کار رو قبول کردم با کمال میل
آمّا
رسما دهنمان سرویس، بدنمان له و روحمان داغان شد
هیچی دیگه الان یه هفته س کار تموم شده
من منتظر خیر و برکت فراوان هستم شدیــــــــــــــدا

پ ن: هفته ی دیگه عازم قمیم + خوشششحالم + میرسم خدمت بعضیا که قبولش داشتیم


ایده

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۷ ب.ظ
چرا اینقدر تو رو "جدّی" گرفتم؟

یه ایده ی جدید

شاید تو "شوخی" تلخ خدا با منی

16- یکی از فانتزیام اینه که...

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۶ ق.ظ

یکی از فانتزیام اینه که...

یه دوست داشته باشم،
نگاهم کنه،
بگه:دلت گرفته؟
بگم:آره
دستاشو دور گردنم حلقه کنه،
سرمو بذارم رو شونه ش گریه کنم تا خالی بشم،
بعدشم اصلا ازم نپرسه قضیه چی بود یا با قیافه ی مضحک منطقی نصیحتم نکنه-

باز هم سر به شانه ی سجاده خواهم برد

دلم به یاد کسی می تپد بیا ای دوست!       بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم


پ ن: ایول داره اونی که ربطی به من نداشت اما مثل یه بابای مهربون هوامو داشت


15- آهای تو که این همه دوری از من

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ب.ظ
یادت رفته انگار
یادت بندازم؟
خودت برام گفتی:
منو نشون کرده بودی...همیشه منتظرم میموندی ببینی منو که از سرویس پیاده میشم...بعد از حرف زدنمون تو خواستگاری بس که به من فکر کردی و چیزی نخوردی رفتی زیر سرم...به هم رسیدیم...شدم نفست...عشقت...یادته برام شعر میگفتی...هه هه مثل خواب بود...

یادته آیا؟
فقط بگو چت شده لعنتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


یه اتفاق نصفه نیمه ام که یهو میون زندگیت افتادم

سرماخوردم دوباره یه چشمم آبریزش داره اون یکی هم غم داره

نیســـــــــــــــــــــــــش ندارمــــــــــــــــش(گوشش کنید)

14- مریض حرف گوش کن !!!

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۸ ب.ظ

عادت کردم برا مریضا که دماسنج میذارم میگم برش نداری تا خودم بیام. آخه بعضیاشون نمیدونن و زود درش میارن.

یه روز که مثل همیشه دماسنجا رو گذاشتم، یهو دیدم مریض داره سرفه میکنه از شدت سرفه سیاه شده اما دماسنجو محکم تو دهنش نگه داشته، دویدم سمتش میگم بابا خفه نشی درش بیار یهو میبینم یکی دیگه از دستشویی اومده بیرون سرشو بالا گرفته دماسنج تو دهنشه به زور نگهش داشته، واااای با دماسنج رفته دستشویی

خدا رحم کرده خیلی به خودش فشار نیاورده وگرنه کلی جیوه نوش جان کرده بود....

نمیدونم امروز چرا اینقدر حرف گوش کن شده بودن.روز روزش هر چی بهشون میگیم داروهاتونو بخورین گوش نمیدن، میگن نه تو نمیدونی حالم بهتر شده نباید بخورم.عالمی داریم با این مریضا

13- پول بهتر است یا ثروت؟

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۲ ب.ظ
میرم داروهاشو بدم. تو اتاق سه تخته س. پیرمرد با چهره بشاش و کلاه تمیز و صورت اصلاح شده. با لبخند سلام میکنه.

پسرش براش از خونه غذا آورده. میگه: خدا خیر بده بچه هامو،یه لحظه هم تنهام نمیذارن.

وضع مالیش خوبه. برامون از ویلاش و خونه ای که تو مشهد داره و برای تفریح و زیارت میرن اونجا تعریف میکنه.

میرم داروهاشو بدم. تو اتاق یک تخته س. پیرمرد با چهره سرد و بی روح و موهای بهم ریخته و چشمای بی رمق-

هر وقت میرم خوابه. انگار خودشو به مردن زده. خسته شده.

نهارشو نخورده. بیدارش میکنم. قرصاشو میدم. میزو میکشم جلوش، سر تختشو میدم بالا، غذارو میذارم رو میز و میگم بخور باباجان. بهش لبخند میزنم، اما یادم میاد ماسک دارم-

به غذا خیره شده انگار میترسه با خوردنش از مرگ دور بشه...

با صدایی آروم تشکر میکنه.

بارها با بچه هاش تماس گرفتیم اما هیچ کدومشون نمیان-

میام بیرون و فکر میکنم کاش نصف دارایی پیرمرد قبلی مال این یکی بود.

12- درد

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ
من درد میکشم، با درد کشیدنت، با ناله هایت، با اشکهایت، با تنهایی ات، با رفتنت

حتی فاتحه بدرقه رفتنت میکنم با این که با من غریبه ای

 اما بیشتر دردم می آید، وقتی با بی انصافی با توهین با ...

سکوت میکنم.

چون پرستارم


پ ن: مریضا فکر میکنن پرستاری که اخم میکنه، جواب سربالا میده و سمبل میکنه کار کشته س- i'm so sorry

پ ن: سرم گیج میره فشارمو به زور میگیره، هشته، میگه: خب منم خسته م- you're ok

پ ن: تو این هیری ویری رفیق شاعرم اس میده: زمان بی تو زمین گیر است و زبان بی تو زبون، تو واژگان مرا در هم ریخته ای- like

11- وقتی...

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۳ ب.ظ
وقتی حتی گدایی محبت جواب نمیده

وقتی اشکم تمومی نداره

وقتی سنگ شدی

وقتی دیده نمیشم

وقتی طعم تلخ بی وفایی رو دارم ذره ذره می چشم

زندگی خیلی سخت میشه.


پ ن: شاکیم ازت خیلی...