ناوک

یک پرستار می گوید

ناوک

یک پرستار می گوید

10- کلیپس!!!

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ب.ظ
کارگاه آموزش آتشنشانی داشتیم

آقای آتشنشان پرسید: چرا در آتشسوزی ها میزان سوختگی خانم ها از آقایون بیشتره؟

گفتم: به خاطر کلیپساشون

سالن از خنده منفجر شد :)

9- دانشجویّت خودمون

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۹ ب.ظ
فردا کارآموزی دارم با یه گروه جدید، از سر شب دارم به گیج بودن دانشجو های قبلیم فکر میکنم و حرص میخورم

یاد کلاس خودمون افتادم کلا از خودم شرمنده شدم با این توقع بالام

یادمه ترم یک بودیم سر جلسه امتحان آناتومی، استاد مولاژ پا رو گذاشته بود و ما باید اسم یکی از استخوانای کف پا رو مینوشتیم

یکی از پسرا مولاژو برداشته بود یجوری با تعجب نگاش میکرد و براندازش میکرد انگار پای دایناسور بالداره و باید اسم دایناسور و قرن انقراضشو بنویسه!!
اینقدر بهش خندیدیم که... خدا میدونه

8- مثل اشکی که به لب ها میرسه

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۶ ب.ظ
امروز عصری دلم بدجور گرفته بود

بغض داشت خفه م میکرد

میگه: میخوای من شام درست کنم؟

میگم: نه میل ندارم

میگه: بریم بیرون شام بخوریم؟

میگم: نه

به دلم حسرتش میمونه، که بیاد کنارم بشینه، آروم تو گوشم بگه: عزیزم چی شده؟

تا بگم بهش شکستن دلم صدا نداشت اما شکست...

نشستم رو کاناپه بی هدف کانالارو عوض میکنم

یه دفعه میرسم به یه کانال که داره این آهنگو پخش میکنه

میرم سجاده و قرآنمو برمیدارم

دارم آروم میگیرم


پ ن: فکر میکنم گاهی خدا میخواد به هر وسیله بهمون بگه دنیا و آدماشو بیخیال "منو دریاب"

7-دلتنگی

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ
یه روزی دلم خیلی گرفته بود

یه آهی از ته دل کشیدم و گفتم:«ای خداااااا شکرت»

دوستم شنید و گفت:« این که تو گفتی شکر نبود، از صد تا فحش بدتر بود»

مُردم از بس خندیدم.

دوستم الان یه شهر دیگه س، دلم براش تنگه شدید.

از اون رفیق باحالاس.

6-بحران هویت

چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ق.ظ
مشهد رفته بودیم خلوت بود

(خب طبیعیه ملت درس و دانشگاه دارن تو این فصل کمتر میان)

اما جمعیت عربا هندیا افغانیا و پاکستانیا زیاد بود. از ایرانیا هم بیشتر بودن. فک میکردم تو یه کشور دیگه م. دچار بحران هویت شده بودم بدجور

مگه اونا درس و مدرسه ندارن آیا؟!

5-یا محول الاحوال...

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ
این روزا حال روحیم بد داغونه

همه جوره از خودم شاکیم

ناراضیم

یا امام رضا بذار فک کنم همون روز که دلم گرفت و شماره ی حرم و گرفتم و سلام دادم و خواستم تا طلبم کنی، طلبم کردی

حس خوبیه برام که یکی دعوتم کنه یکی منو بخواد یکی نازمو بکشه یکی آرومم کنه

مخصوصا اگه آقام امام رضا باشه

مخلصم آقا

لطفا لطفا حالمو خوب کن


پ ن: صبح زود عازمیم ان شاء الله


4-ما خوشبختیم

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ق.ظ
بعد سه روز مرخصی شبکار بودم، با کلی روحیه رفتم تو بخش، چشمتون روز بد نبینه قیامت شده بود

همه تختا پر 2 تا extra هم داشتیم!!! ملت اینقدر بی جنبه آخه؟؟ یکم هوا سرد شده چرا همتون مریض میشین؟

خب مریض میشین مثل من با یه روز استراحت خوب بشین چه کاریه میاین اینجا بستری؟ هان؟ هزار تا درد و مرض دیگه هم میگیری؟

مریضامونم باحالن آخه، دو تا مریض مشکوک به مننژیت داریم، ایزوله ها هم پر. بله.

تازه یه مریض مسلول(مبتلا به سل) هم داریم مثلا ایزوله س همش واس خودش تو بخش میچرخه

کلا هوای تنفسی ما شامل 99 درصد انواع میکروارگانیسم های خطرناکه و 1 درصد هوای سالم

هیچی دیگه تا صبح له شدیم سه نفرمون. اختفار میکنم بهمون.بله.

آنفلوانزا می گیریم...

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۰۸ ق.ظ
بالاخره گذر پوست به دباغ خونه افتاد

ما هم مریض شدیم، اونم چی؟ آنفلوانزا

داغون شدم از بدن درد و سردرد

رفتم دکتر، (همون دکتری که میاد بخش خودمون)

نمیدونم این چه صیغه ایه تا دکترا می فهمن پرستاری واسه استراحت دادن عقب نشینی میکنن

خو مام آدمیم باید سرحال باشیم تا به مریضا برسیم، خداییش خیلی شاکیم

حالا دکتر محترم با کلی بی میلی یک روز مرخصی بهم داد

الان مثلا دارم به خودم میرسم، از ساعت 8 پاشدم واس خودم شیر برنج درست کنم

ساعت 9 آماده شد، ما شیر برنجو با شیره انگور میخوریم، هم خوشمزه تره هم سالمتر

یه ساعت دنبال بطری شیره انگور میگردم، آخرش تو کابینت مواد شوینده پیداش کردم

میدونم کار جناب همسره(آخه اون شیره ایه، یعنی شیره خیلی دوست داره)

آخه چرا آقایوون اینقدر شلخته ن؟


پ ن : هر چی فکر کردم یادم نیومد از کدوم مریضمون آنفلوانزا گرفتم، دکترمون یادش بود ، آخ تا گفت کدوم مریض بوده داغون شدم، یه خانومه بود چون تو اتاق ایزوله تنها بود همه ش میخواست بره و بی قراری میکرد منم که مهربون، اینقدر رفتم پیشش و آرومش کردم که خودمم ....

کاش زمین دهن باز میکرد...

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ
امروز آخر کارآموزی یکی از دانشجوهام گفت فردا نمیتونه بیاد و منتظر شد تا بقیه برن و علتو برام توضیح بده

(دانشجوی مذکور یه آقای خیلی با ادب و با شخصیته)

(البته من ازش توضیح نخواسته بودم)

وقتی همه رفتن اومد کنارم

یه کمی من و من کرد

صورتش سرخ شده بود

گفت: میدونید چیه خیلی مایل نیستم دلیلشو بگم

باز من و من کرد

باز سرخ شد

(اینجا بود که انگار کل عالم بهم میگفتن خب بگو نمیخواد بگی بگو دیگه بگو اما بازم به ندای درونم گوش ندادم

و گفت

گفت و ای کاش زمین دهن باز میکرد و منو میبرد)

گفت: راستش فردا باید برم سرگذر(جاهای خاصی که کارگرا وامیستن تا بیان دنبالشون برا کار)

اگه کار بود نمیتونم بیام اما اگه کار نبود خودمو میرسونم به کارآموزی

(کلمات آخرو دیگه نمیشنیدم خیلی سخت بود پسرک مودبی که شخصیتو صداقتش برام قابل تحسین بود حالا ذره ذره از خجالت داشت آب میشد. اصلا فکرشو نمیکردم اوضاع اقتصادیش اینقدر بد باشه. دوست نداشتم اینجوری شرمنده بشه. ای کاش میگفتم نگو...)


پ.ن دلم گرفته دلم عجیب گرفته


مریض بی اعصاب

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

مریضم یه آزمایش داشت که تو بیمارستان انجام نمیشد باید میبرد آزمایشگاه بیرون

رفتم براش با حوصله قضیه رو توضیح دادم(یه خانم پیر بود)

یهو شروع کرد به سر و صدا "چرا مردمو اذیت میکنین، پولش هر چی میشه میدم، بذارین تو دستگاه خودتون بگین خونم چجوریه؟! "

ملت اعصاب ندارنا